#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_83
نشستم روی مبل و همچنان منتظر تماس و یا یک اس ام اس از جانب یک غریبه بودم.
قصد داشتم این فرد ناشناس رو به خانوادم معرفی کنم تا راحت تر بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم.
با صدای بابا از افکارمبیرون اومدم
بابا-نفس چه خبر؟
-هیچ خبری نیست
بابا-بیرون چطور بود؟
-عالی بود...
بابا-با یه حالت خاصی میگی عالی بود...خبریه؟
-اوهوم حالا بعدا بهتون میگم.
بابا چشماش رو ریز کرد و رفت توی آشپزخونه,در یخچال رو باز کرد و با نا امیدی که تو چهره اش موج میزد به داخل یخچال خیره شد.
-بابا؟ خیلی نا امید زل زدی!
بابا-کی من؟
-بابا اصلا حواست نیستا.
بابا-چرا حواسم هست.
-مشخصه، چیزی شده؟
romangram.com | @romangram_com