#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_8
-هوم؟ ملاني تويي؟
ملاني:
-آره عزيزم. خوبي؟
ملاني دختر خالم بود. يه دختر شر و شيطون که هيچ جوره نميشد از شيطوني و شر درست کردن محرومش کني.
-آره خوبم. چيشده اين موقع صبح زنگ زدي؟
دوباره صداي جيغش بلند شد.
ملاني:
-چي؟ صبح؟ نفس ساعت 2 ظهره پاشو داريم ميايم.
-مگه چند نفرين؟
يه لحظه حواسم رفت سر جمله ي اولش. 2 ظهر؟ از روي تخت بلند شدم و ساعت مچيه روي دستم رو نگاه کردم؛ 2 بود.
ملاني:
-الو زنده اي؟
-ها...آره بابا زندم. خب ميگفتي با کي قراره بياي؟
***
romangram.com | @romangram_com