#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_76
-اتفاقی افتاده؟ کلافه اید!
کلافه بود؟ خیلی بیشتر از کلافه...
-آقای...
وسط حرفم پرید و گفت:
سورنا-راحت باشید، سورنا صدام کنید.
با تردید گفتم:
-سورنا...
مکث کردم. از صدا زدن اسمش بدون هیچ پسوندی خجالت میکشیدم .
سورنا-بله؟
ممکن برای خیلی ها و یا حتی برای خودم سوال باشه که چطور فقط با یکبار دیدن به این مرد اعتماد کردم!
حس عجیبی بهش داشتم,حسی که میگفت "این مرد قابل اعتماده"
میخواستم برای یکبار هم که شده به حس های درونم، بدون هیچ شکی گوش بدم.
-اگه اشکالی نداره، بگو چی شده!
کتجکاو بودم. شاید هم بیشتر از کنجکاو، شاید برام مهم بود که چه اتفاقی باعث بد شدن حالش شده!
romangram.com | @romangram_com