#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_71

***

لیوان چایی رو گذاشتم روی میز و از روی صندلیم بلند شدم.

مامان-بخور نفس.

-سیر شدم.

ممان-جدیدا خیلی کم غذا شدی.

-بی‌خیال مامان گیر نده.

رفتم توی اتاقم و مثل همیشه در کمد رو باز کردم و دنبال لباس گشتم.

یه دست لباس سرمه ای از کمد کشیدم بیرون و پوشیدم. گوشیم رو پرت کردم توی کیفم. کیف و کپسولم رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.

به محض خارج شدنم مامان جلوم و گرفت و گفت:

مامان-نفس تو این مدت با نویان حرف نزدی؟

-نه آخرین بار همون شبی بود که خونمون بود، چطور؟

مامان-هیچی.

-چیزی شده؟

مامان-نه برو به کارت برس، حواست به خودت باشه.

مشکوک نگاهش کردم و رفتم سمت در خونه. کفشام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.

romangram.com | @romangram_com