#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_65
-خب ميدونستم امروز ميخواي بياي ديگه نيازي نبود.
دايي- مسافرت کنسله.
-دايي تو نياي خودم ميرم.
دماغمو کشيد که آروم زدم رو دستش.
-نکن دايي بدم مياد.
دايي-دختره خوب منم بخوام مامان و بابات عمرا بزارن.
-ميزارن من راضيشون ميکنم .
دايي-خب من راضي نيستم.
-واي دايي بايد بريم.
دايي-عمرا اگه تالش حالت بد شد چه خاکي به سرم بريزم!
-خاک اونجا زياد هست دايي سطل هم با خودمون ميبريم که کيلويي خاک بريزي رو سرت.
تک خنده اي کرد و حواسشو داد به تلويزيون و سريال مسخره اي که پخش ميشد.
-دايي؟
دايي-هوم؟
-ميريم ديگه برم وسايلمو جمع کنم!
romangram.com | @romangram_com