#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_64


دايي-قيافت چرا اينجوريه؟

-عليک سلام دايي.

اومد و داخل در خونه رو هم بست.

دايي-سلام ، مطمئنم داشتي فيلم مي‌ديدي!

-اونم چه فيلمي...نميشد يه چند ديقه دير تر بياي؟

به سمت در رفت که با صداي من برگشت سمتم:

-کجا ميري؟

دايي-ميرم يه چند دقيقه ديرتر بيام.

-بيا خودتو لوس نکن.

يک ساعتي از اومدن دايي گذشته بود . تو اين يک ساعت درباره ي سفر آخر هفته حرف زديم که با حرفي که زدم کلا بيخيال سفرمون شد.

-دايي؟

دايي-نفس حرفشم نزن ، چرا بهم نگفته بودي؟

-دايي همين ديشب حالم بد شد صبح برگشتم خونه.

دايي-مي‌تونستي بهم زنگ بزني.


romangram.com | @romangram_com