#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_5

گوشيم رو برداشتم و شماره داييم رو گرفتم. مي دونستم اين موقع از صبح بيداره و ممکنه مشغول تدريس باشه.

با تاخير گوشي رو جواب داد.

دايي:

-الو؟

-سلام دايي.

دايي:

-نفس تويي؟

-شماره ي کي روي گوشيت افتاده؟

دايي:

-نفسه دايي.

خندم گرفته بود. بابام منو نفسه بابا سيو کرده بود، مامانم نفسه مامان و داييم هم نفسه دايي.

-پس انتظار نداشته باش کسه ديگه اي باشه.

دايي:

-آخه تعجب کردم. تو اين موقع صبح؟

-آره مي‌دونم؛ ولي مگه ميشه از دست همسايه هامون يه خواب 12 ساعته داشته باشم!

romangram.com | @romangram_com