#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_38
بابا-باشه دخترم... خب پس ميخواي کتاب بخوني؟
-آره... به جز پنجشنبه و جمعه هر روز ميرم کتابخونه و بعد از خوندن صفحه هایی برمي گردم خونه.
بابا-يعني من ديگه ماشين رو نبرم؟
-چرا بابا من ميتونم با تاکسي برم.
بابا-ببين ميتوني روزاي زوج ماشين رو تو ببري و روزاي فرد من.
-خوبه.
بابا-ولي بايد خيلي مراقب باشي.
-هستم بابا جان هستم.
جعبه هاي پيتزامون رو انداختم سطل آشغال و پيتزاي مامان رو توي يخچال گذاشتم. بابا توي سالن مشغول فوتبال ديدن بود. منم موندم آخه الان فوتبال کجا بود؟
نشستم پيش بابا و با گوشيم ور رفتم.
بابا-نفس چيکار مي کني؟
-هوم؟
بابا-مي گم تو گوشيت چيکار ميکني؟
گوشي رو گرفتم جلوش تا ببينه کاري جز خوندن مطالب و پيدا کردن معاني اشعار نميکنم.
romangram.com | @romangram_com