#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_36


بابا-بيرون چطور بود؟

-خوب بود.

بابا لباساش رو عوض کرد و به سمت آشپزخونه رفت.

بابا-نفس شام نداريم؟

-اگه نون پنير توي يخچال رو حساب نکني, نه.

بابا-تو چرا هيچي درست نکردي؟

-بابا جان من بلد نيستم و حوصله هم نداشتم.

بابا-بايد ياد بگيري.

-علاقه اي ندارم.

بابا-موندم به چي علاقه داري!

***

بابا زنگ زد و سه تا پيتزا سفارش داد. جعبه ي پيتزا رو گذاشتم روي ميز ناهارخوري و از توي کابينت دوتا ني براي نوشابه ها آوردم.

مشغول شام خوردن بوديم که يادم اومد مامان امشب نمياد.

-راستي بابا,مامان امشب نمياد خونه.


romangram.com | @romangram_com