#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_34


وقتي رسيدم خونه لباسام رو درآوردم و به سمت حموم رفتم. ساعت 3 بود و تا 3 و نيم می‌اومدم بيرون و بايد يه فکري به حال ناهار می‌کردم.

از حموم اومدم بيرون که شنيدم تلفنم داره زنگ ميخوره. با سرعت به سمتش رفتم .

"مامان"

-بله مامان؟

مامان-کجايي دختر دير جواب دادي؟

-حموم بودم.

مامان-حالت خوبه؟

-آره. جانم کاري داشتي؟

مامان-نه فقط خواستم ببينم حالت خوبه.

-باشه. شب بر مي گردين ديگه!

مامان-آره شب بعد از کار ميام خونه؛ البته شايد.

-هوف. وقتي میگید شايد، يعني امشب خونه نيستین. خيله خب خوش بگذره.

مامان-وا!

-کاري ندارين؟


romangram.com | @romangram_com