#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_33

-اسمت چيه؟

هانيه-هانيه.

-چه اسم قشنگي داري.

هانيه-اسم تو چيه؟

از اين که من رو تو خطاب کرد تعجب نکردم. از يه دختر 5 ساله نبايد بيشتر از صميميت انتظار داشت.

-نفس.

حرفي نزد و فقط لبخند زد.

سورنا-هانيه؟

به سمت صدا برگشتم و همون پسري رو ديدم که با هانيه توي کافي شاپ بودن. يک قدم عقب رفتم.

سورنا-ببخشيد اگه خواهرم حرفي زد.

با لبخند بهش گفتم:

- فقط اسمش رو بهم گفت.

اونم با لبخند جوابم رو داد. دست خواهرش رو گرفت و به سمت ماشین رفتن. قبل از اينکه خودش هم بشينه توي ماشين، برگشت سمت منو گفت:

سورنا-خوشحال می‌شم دوباره ببينمتون.

با لبخند سرم رو تکون دادم. ماشينشون حرکت کرد و دور شدن. به سمت ماشينم رفتم و نشستم داخل. خيلي گرمم بود. کولر ماشين رو روشن کردم و سرم رو به پشتيه صندلي تکيه دادم. فکرم رفت سمت همون پسري که توي کافي شاپ ديدم. حتي اسمش رو هم نمی‌دونستم؛ ولي يه حسي بهم می‌گفت دوست دارم هم خودش و هم خواهرش رو دوباره از نزديک ببينم.

romangram.com | @romangram_com