#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_28


بابا-کلاس.

-نه هنوز.

بابا-برنامت براي فردا چيه؟

-شايد بخوام برم بيرون و يکم تنها باشم.

بابا-بيرون؟

-آره، تنهايي.

بابا-خيله خب پس ماشين رو نمی‌برم .

-باشه ممنون.

بابا هم بلند شد و به اتاقش رفت و با صداي بسته شدن اتاق فهميدم که بابا هم خوابيد.

تلوزيون رو خاموش کردم. کليد لامپ ها رو زدم و به اتاقم رفتم.

لــ*ب تاپ رو روشن کردم و توي اينترنت دنبال يه حرفه براي يادگيري گشتم ولي از هيچ کدوم خوشم نمی‌اومد. با صداي تلفنم نگاهم رو از صحفه ي لپ تاب گرفتم و دنبال گوشيم گشتم.

به صحفش نگاه کردم. شمارش آشنا بود. جواب دادم و باز هم صدايي نمی‌اومد .

-الو؟

-شما؟


romangram.com | @romangram_com