#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_2


اومد سمتم و روي موهام رو بوسيد و رفت توي اتاق.

از گذشتم دور شدم و به خواب پناه بردم.

صبح رو با صداي داد و بيداد بيدار شدم.

از اتاق رفتم بيرون و ديدم سر و صدا نزديک تر شده و از خونه ي ما هم نيست. مامان توي آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحونه بود. ساعت 7 صبح بود. باورم نمی‌شد اين موقع از سال ساعت 7 صبح بيدار شده باشم!

رفتم توي دستشويي و دست و صورتم رو شستم. برگشتم توي اتاقم. نشستم روی تخت و ماسک اکسیژنم رو روی دهنم گذاشتم.

صداي در اتاق رو شنيدم. ماسک رو برداشتم و گفتم:

-بله؟

در باز شد و بابام اومد داخل.

بابا-صبح بخير.

با لبخند جوابش رو دادم.

بابا-عجيبه توي تابستون اين موقعه صبح بیدار شدی.

-آره مي‌دونم. تابستون و دير خوابيدن و دير بيدار شدن و الان...

تک خنده اي کرد و گفت که براي صبحونه برم. دستي توي موهام کشيدم و رفتم توي آشپزخونه. روی صندلی نشستم. هنوز هم همون صداي جيغ و داد مي اومد.

-اين صداي جيغ و داد از کجاست؟


romangram.com | @romangram_com