#نفسی_برای_نفس_کشیدن_پارت_12


کنترل رو از مبل کناريش برداشت و کانال هاي تلوزيون رو بالا پايين کرد. سر يه شبکه ي خارجي نگه داشت. يکم که به فيلم دقت کردم ديدم فيلم، ستاره ي بخت ماست .

دختري که توي فيلم بود مشکل تنفسي داشت؛ علاوه بر اين از 13 سالگي درگير سرطان بوده.

دايي کانال رو عوض کرد. با اعتراض سعي کردم کنترل رو ازش بگيرم ولي زورش از من بيشتر بود.

-دايي بزار همون شبکه داشتم نگاه مي کردم.

دايي:

-عمرا مي‌خوام اخبار ببينم.

-دايي اخه اين موقع از روز کجا اخبار داره!

جوابم رو نداد و فقط کانال ها رو بالا پايين مي‌کرد. حتي يک شبکه هم نبود که اخبار داشته باشه

کپسولم رو از رو زمين بلند کردم و رفتم توي اتاقم. در رو بستم و به محض بسته شدن در صداي پچ پچ رو از بيرون اتاق مي‌شنيدم. توجهي نکردم و خودم رو پرت کردم روي تخت. دستام رو گذاشتم روي شکمم و به سقف زل زدم. دوباره توي خاطرات گذشته فرق شدم. وقتي که بوي سوختني حس کرديم، من سر کلاس هنر بودم و مشغول کشيدن خودم و خانوادم بودم. يهو معلممون با سرعت از کلاس زد بيرون و بعد از چند دقيقه اي اومد توي کلاس و بهمون گفت که سريع از مدرسه خارج بشيم.

تا همه ي کلاس ها رو خبر کردن طول کشيد و کلاس ما هم جز 3 کلاس آخري بود که متوجه ي آتيش سوزی شد. با حرف معلم همه از کلاس رفتن بيرون و به سمت در ورودي دویدن. همه جا رو دود گرفته بود و نميفهميديم که کجا ميريم. چندين نفر قبل از بسته شدن در رفته بودن بيرون ولي خيلي ها مثل من مشکل تنفسي پيدا کردن و خيلي ها هم توي آتيش سوختن.

با به ياد آوردن صحنه هاي آتيش سوزي قطره اشکي از گوشه ي چشمم سر خورد. با دستم پسش زدم و نشستم روي تخت.

ماسکم رو از روي صورتم برداشتم و گذاشتمش روي زمين. بلند شدم و رفتم سمت دستشويي. به صورتم آب زدم که سر و صدايي رو از سالن شنيدم. با سرعت ماسکم رو روي دهنم گذاشتم و با کپسولم راه افتادم به سمت سالن.

ملاني با ديدنم دويد به سمتم و محکم بغلم کرد. تنفس کمي برام سخت شده بود و نتونستم ماسکم رو بردارم و فقط لبخند زدم.

ملاني:


romangram.com | @romangram_com