#_نبض_احساس_پارت_97

پندار:يه روزم يه روزه.اگه بدوني که چقدديوونم کرده.

_ميدونم...

پنداررفت.بعدرفتنش گوشيم زنگ خورد.امين بود.

_جانم داداش؟

امين باخوشحالي:اميربه دنيااومد.باباشدم...بابا...

ازخوشحالي ازجام بلندشدم وگفتم:جدي؟کي؟

امين:يه ساعتي ميشه.غزلم به هوش اومد.

_يه ساعته به دنيااومده الان ميگي؟

امين خنديدوگفت:اصلايادم رفته بود.

_دستت دردنکنه.حالاکدوم بيمارستاني؟

اسم بيمارستان روپرسيدم وازاتاقم اومدم بيرون ورفتم سمت اتاق هستي وبهار.

_عمه خانوماپاشين بريم.

romangram.com | @romangram_com