#_نبض_احساس_پارت_98


هستي:کجا؟

بهار:عمه خانوم؟

_اهههه چقدسوال ميپرسين من رفتم جيگرعموروببينم شماهام خواستين بياين.

ازاتاق اومدم بيرون ميدونستم که الان چشاشون چهارتاشده.بادوخودشون رورسوندن بهم.

هستي:اميربچه داداش امين به دنيااومد؟

_پ ن پ من به دنيااومدم.

بهار:کي؟

_وقت گل ني

بهار:مسخره

_نظرلطفته ابجي کوچيکه.

به بيمارستان که رسيديم رفتيم اتاق شون.بچه روهم آورده بودن.


romangram.com | @romangram_com