#_نبض_احساس_پارت_7

_چرانشه؟کافيه که بخواي.زندگي کن ازتک تک لحظه هات لذت ببر.

_آخه چجوري ميشه تواين چارديواري لذت برد.

_ميشه.اصلامن خودم کمکت ميکنم.کاري ميکنم که اينجابيشترازبيرون بهمون خوش بگذره.خوبه؟

_اوهوم.آقااميرتوخيلي خوبي.

اخم کردم بهش ولحنم وزنونه کردم گفتم:آقا اميرتوخيلي خوبي(بعدباصداي خودم گفتم)اميرنه آقاامير...اه اه اه چندش...ازاين لفظ قلم حرف زدن خوشم نمياداااااگفته باشم...

هردومون خنديديم.اين اولين باري بودکه خنده نازنين روميديدم.خنديدنش هم نازودخترونه بود.

درزدن وپدرنازنين ونيماوخانومش واردشدن.ازديدن ماتعجبکردن.ازجام بلندشدم وباهاشون دست دادم.

_سلام...

نيما:خوبي امير؟

خوبم ممنون شماخوبين؟!_

پدرنازنين:خوبيم پسرم خداروشکر.(به سمت نازنين رفت وبغلش کرد)دخترباباچطوره؟

_خيلي خوبم بابايي.

romangram.com | @romangram_com