#_نبض_احساس_پارت_64
_خيلي دلم ميخوادبراشون کاري کنم براي همين اين فکررسيدبه ذهنم.
پندار:ولي تااين طرح ساخته بشه حداقلش يه سال طول ميکشه.
سعيد:البته اگه قبول بشه.
_درسته.بايديه فکري براي اون بچه هاکنيم.
پندار:خب ازکي شروع کنيم کارو؟
_هرچه زودتربهتر.حتي ازهمين الان.
سعيد:من که امادم.
پندار:منم همينطور.
_فقط ازاين طرح کسي چيزي نفهمه طرحمون لوبره احتمال پيروزيمون خيلي کم ميشه.
پندار:حق باتو.من درموردشرکت اريان تحقيق کردم.مهندساي خيلي خوبي دارن.ماشالله باديگارددارن اين هوا...
کارمون روشروع کرديم.هرکي يه بخش ازنقشه روميکشيدطرح کلي ساختمان براي من بودولي براي هرقسمت نظرهايي ميداديم.شب وروزکارميکرديم هم بخاطرشرکت خودمون هم بخاطراون بچه ها.ازخواب وخوردوخوراک افتاده بوديم.گاهي وقتاروي ميزخوابمون ميبردياروي مبل ميخوابيديم.غذامون شده بودبيسکوييت وقهوه.هستي ونازنين خيلي اعتراض ميکردن امافايده اي نداشت.يک هفته از مهلتي که بهمون داده بودن گذشته بودوفقط يه هفته ديگه وقت داشتيم.تقريبانصف کاروانجام داده بوديم.مشغول کاربوديم که نازنين وهستي بايه سبدوارداتاق شدن.
romangram.com | @romangram_com