#_نبض_احساس_پارت_51
دماغشوکشيدم وگفتم:اخ من قربون خنده هات بشم اره...خب حالاکجابريم؟
_نميدونم فقط من بايدبازبرگردم داروخونه...
_ميدونم عشقم منم بايدبرم شرکت...
_ميگم الان بريم به کارامون برسيم بعدشبم دسته جمعي بريم بيرون..
_فکرخوبيه پس من بابچه هاهماهنگ ميکنم...
_باشه عزيزدلم..پس من برم ديگه مواظب خودت باش
_توهم همينطورعشقم فعلاخداحافظ...
_خداحافظ...
ازماشين پياده شدقبل ازاينکه واردداروخونه بشه برام دست تکون دادمنم براش بوق زدم ووقتي واردشدرفتم سمت شرکت.باسعيدمشغول بررسي پروژه جديدبوديم
سعيد:راسي اميرهرچه زودتربايديه حسابدارخوب انتخاب کنيم.
_ميدونم توفکرش هسم.اينايي هم که اومدن هيچ خودمشون خوب نبودن.
سعيد:راسي اين پسره که جديداومدچي شد؟
romangram.com | @romangram_com