#_نبض_احساس_پارت_41

ازخنگيم خندش گرفت وگفت:توچرااينجوري شدي؟

_چجوري شدم؟

_اينجوري ديگه...

_چجوري؟

_ااااامير...اذيت نکن ديگه...

_نازنين بزن توگوشم...

_اااااا...واسه چي؟

_ميخوام بدونم خوابم يانه...

خنديدوگفت:بيداربيداري...

_مطمئن باشم؟

_مطمئن باش عزيزم

عزيزم؟بامن بود؟نه جدي جدي بيداربودم وواقعيت داشت...خداياچجوري ازت تشکرکنم؟باچه زبوني؟نوکرتم خدا...به بزرگيت قسم نوکرتم...ازجام بلندشدم ورفتم طرفش اونم ازجاش بلندشد.

romangram.com | @romangram_com