#_نبض_احساس_پارت_38


_اره معلومه...

سعيد:اييييييش..

نيما:بازشمادوتاپريدين به جون هم؟

سعيد:اول اون شروع کرد.

امين:خيلي خب حالا.اميرخوبي؟جاييت دردنميکنه؟

امير:نه داداش خوبم.يه دوش بگيرم بهترم ميشم.

*****

"نازنين"

اميررفته بوددوش بگيره.بايديه جوري ازدلش درمياوردم.نيازبودکه باهم تنهاحرف بزنيم.نميدونم چراهمه يهوتصميم گرفتن که برن هرکي يه بهونه اي واسه رفتن آوردانگاراوناهم فهميدن که مانيازبه تنهايي داريم تاحرف بزنيم.

هستي:نازنين جون صبحونه اميرتوآشپزخونه آمادس.اومدبيرون بهش بگوبخوره من تاظهرکلاس دارم بعدازاونم ميرم شرکت.

_باشه عزيزم توبرونگران چيزي هم نباش.


romangram.com | @romangram_com