#_نبض_احساس_پارت_36


نيما:سلام حالش چطوره؟

_سلام.هنوزم تب داره.داروهايي که خواستم رواوردي؟

نيما:اره همش همينجاس.بيا.

پلاستيک داروهاروازش گرفتم وگفتم:نيمااول بايدلباساش روعوض کنيم.

نيما:باشه.شمابرين بيرون من اين کاروميکنم.

يکم که گذشت نيماصدامون کردلباساش روعوض کرده بود.بهش سرم وصل کردم وچندتاآمپول روهم ريختم توي سرمش.

دستمال رودوباره خيس کردم وگذاشتم روي پيشونيش.

هستي:نازنين حالش بهتره؟

_داروهااثرکنه بهترم ميشه.هستي توبرويکم استراحت کن من اينجاميمونم نيماتوهم برو.

نيما:نه من هستم.

بااصرارمن هردوشون رفتن يکم استراحت کنن.هستي رفت توي اتاقش نيماهم توهال روي مبلادرازکشيد.اميرخواب بود.کنارتختش روي زمين نشستم.دستي که بهش سرم وصل نبودروگرفتم توي دستم.


romangram.com | @romangram_com