#_نبض_احساس_پارت_140
نيما:تابه حال بابارواينقدجدي ومصمم نديده بودم.
_تونميدوني اينايي که ميخوان بيان کين؟
نيما:نه چيزي نگف بهم.به اميرگفتي؟
_نه...اگه بدونه خيلي ناراحت ميشه بايدخودم حلش کنم.
نيما:اگه حل نشدچي؟
_نيمااومدي اينجادلداري بدي ياداغ دلمو تازه کني؟
نيما:خيلي خب ببخشيد.
تلفن نيمازنگ خوردومجبورشدکه بره.گوشي روبرداشتم وزنگ زدم به امير.خيلي دلم واسش تنگ شده بود.
امير:جانم عشقم؟
سعي کردم که ازصدام چيزي نفهمه:امير؟
امير:جونم؟!
romangram.com | @romangram_com