#_نبض_احساس_پارت_121

_هستي من ميرم دنبال پندارحال اونم اصلاخوب نبود تومواظب بهارباش کاري داشتي يااتفاقي افتادبهم زنگ بزن.

هستي:باشه تونگران نباش.

اول رفتم خونش ولي نبوداونجا.بعدرفتم خونه باباش.رانندشون گفت اومداينجاوباخانوادش دعواگرفت بعدش کليدماشين واپارتمان وکارتاي بانکيشوگذاشت ورفت.

به سعيدزنگ زدم تااگه خبري ازش گرفت بهم بگه.اونم گفت دنبالش ميگردم.رفتم شرکت ولي اونجاهم نبود.

به بعضي ازدوستاش که ميشناختمشون زنگ زدم ولي پيش اوناهم نبود.دوسه ساعتي توي شهرميچرخيديم تاپنداروپيداکنيم ولي آب شده بودورفته بودزمين.

سعيد:چي شد؟خبري ازش نيس؟

_نه آب شده رفته زمين.

سعيد:ساعت12شب شده.يني کجارفته؟

_نميدونم.سعيدفک کن ببين شايدبهت گفته باشه.

هردومون مشغول فک کردن شديم.

_سوارشوبريم.

سعيد:کجا؟جايي به ذهنت رسيد؟

romangram.com | @romangram_com