#_نبض_احساس_پارت_110


_خانوادش گفتن يامايااون دختره پندارم ميگه من بدون بهارنميتونم ولي وقتي انتخابم روبه خانوادم بگم اوناهرچي که دارم روازم ميگيرن اونوقت من چجوري بابهارازدواج کنم منم گفتم بهاربه پول کسي نگاه نميکنه توهم بهتره باهاش حرف بزني تاتکليفت روشن شه.حالاقرارشدالان بره دنبال بهاروباهم حرف بزنن.

نازنين:به نظرت بهارقبول ميکنه؟

_پندارپسرخيلي خوبيه.نميدونم ولي حس ميکنم بهارم پنداروميخواد.

نازنين:منم همچين حسي دارم.

_اميدوارم تهش خيرباشه.

نازنين:انشالله.

بانازنين رفتيم رستوران وکنارهم ناهارخورديم.به نظرمن اين ناهار،ناهاره عشقه.هرچيزي که کنارنازنين باشه برام عشقه.مثه ناهارعشق،شام عشق...وقتي اينوبه نازنين ميگفتم ميخنديد.عاشق خنده هاشم.وقتي ميخنده انگاردنيامال منه.دلم ميخوادهمينجوري بخنده ومن تاآخرعمرم نگاش کنم.وقتايي که کنارهميم دوس دارم زمان متوقف شه وهيچ وقت ازکنارم نره.

&&&&&

_بهار؟

بهار:بله داداشي؟

_يه دودقيقه کارتوول کن بياميخوام باهات حرف بزنم.


romangram.com | @romangram_com