#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_98
صالح داد زد:
- تو هیچ جا نمی ري!
به طرفش رفت، دستش را به دیوار زد و اجازه ي رفتن را از او سلب کرد.
مهرانا با لجبازي گفت:
- می خوام برم!
- شرط دوم چی بود؟
مهرانا مقصودش را دریافت:
- دوستت رو دیدم حرفی زدم؟ اعتراضی کردم؟ نیازي نبود دکش کنی، اونی که باید می رفت من بودم نه دوستت! ضمنا اگه قرار بود بره
چرا یه جوري باهاش قرار گذاشتی که مجبورش کنی بره؟
- عمدا باهاش قرار گذاشتم!
مهرانا با تمسخر گفت:
- خودم فهمیدم دایی جون!
صالح بی خیال لحن تحقیرآمیزش گفت:
romangram.com | @romangram_com