#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_97


و حین رفتن به سمت اتاق خیلی جدي به مهرانا دستور داد:

- می شینی و از اینجا هم تکون نمی خوري!

مهرانا فرصت کرد تا نگاه تحقیرآمیزي به صورتش بیندازد، اما صالح بی اعتنا همراه ندا رفت و در را هم بست. فقط دو سه دقیقه طول

کشید که ندا حاضر و آماده ي رفتن بود.

مهرانا از جایش برخاست و گفت:

- من نمی خوام مزاحم شما بشم، می رم و بعدا برمی گردم. کارم واجب نبود!

ندا این پا و اون پا کرد، بدش نمی آمد مهرانا جاي او برود. اما صالح قاطعانه گفت:

- بشین دختر خوب، کجا می خواي بري اونم این وقت شب؟! خودم می برمت.

ندا با بی میلی به او دست داد و با بدرقه ي طولانی صالح، بالاخره رفت. با آمدن صالح سکوت سنگینی بینشان به وجود آمد. عاقبت مهرانا که

خیلی عصبانی بود گفت:

- چرا دوستت رو فرستادي بره؟ من که گفتم می رم!

صالح حرفی نزد و به طرف آشپزخانه رفت. مهرانا به زور خشمش را فرو خورد و گفت:

- من می رم!

romangram.com | @romangram_com