#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_83
- کجا می ري؟
- خونه!
- خونه ي من؟
مهرانا تازه فهمید جلوي چشم صالح به سمت خانه شان می رفته.
- نه فعلا می رم خونه ي دوستم، بعد می رم خونمون.
- باشه مواظب باش!
- چشم شما هم زودتر برو خونه!
صالح باخنده گفت:
- برو جوجو!
مهرانا خندید و گوشی را قطع کرد. فاطمه با کنجکاوي پرسید:
- کی بود؟
***
- کی بود؟
romangram.com | @romangram_com