#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_78
صالح توي دلش گفت:
«! آره خیلی هم واسم تولد گرفته بود، اصلا خبر نداشت تولدمه »
اما رو به مهرانا به تندي گفت:
- قرار بود کاري به دوست دختراي من نداشته باشی ها!
مهرانا پکر شد و دیگر حرفی نزد. زیادي دلش را خوش کرده بود، هیچ تغییري توي صالح به وجود نیامده و فقط او بی خود چند روز
خودش را از دیدن صالح محروم کرده بود.
صالح هم حالش دست کمی از جوجو نداشت. داشت به مهرانا و بدتر از آن به خودش دروغ می گفت. عاقبت خسته از بگو مگو با نداي
درونش رو به مهرانا گفت:
- بابت هدیه ممنون؛ واقعا غافلگیر شدم. اما، تو از کجا فهمیدي تولدم کیه؟
مهرانا تبسم کمرنگی زد و گفت:
- از روي کارت گواهینامت!
مهرانا کمی ساکت ماند و دوباره پرسید:
- صوفیه چی بهت داد؟
romangram.com | @romangram_com