#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_77
مهرانا از فرصت استفاده کرد و با شیطنت گفت:
- پس بعدا که کلا برم، لابد می میري برام!
- صالح چنان نگاه تمسخرآمیزي به صورتش انداخت که مهرانا خجالت کشید و گفت:
- ببخشید شوخی کردم!
- فکر کردم نمیاي، از علاف شدنم بدم میاد. بعدشم اون موبایله یا خروس قندي؟!
- گیرم که نمیومدم، این که دیگه این همه داد و هوار نداشت؟ تازه خودت گفتی نیومدي دیگه نیا!
- نخیر بنده گفتم اگه نیومدي بد می بینی!
- صالح؟!
صالح خندید و دستش را گرفت و او را کنار خودش نشاند. مهرانا تبسمی زد و گفت:
- صالح ... تو ...
- من چی؟
- یکشنبه می دونستی من میام، چرا قرار گذاشتی و رفتی خونه صوفیه؟ درسته صوفیه برات تولد گرفته بود، اما می تونستی بگی ساعت نه
می ري!
romangram.com | @romangram_com