#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_76
- پس چرا پالتوت رو در نمیاري؟
مهرانا دوباره گفت:
- صالح می خواي من برم؟
صالح قاطعانه گفت:
- نه!
و بعد کنارش لب مبل نشست و گفت:
- گفتم که از یه چیزي عصبانی بودم سرت داد زدم! خب تو بگو چرا ازم عصبانی بودي؟
مهرانا که او را آرام می دید برخاست و با طمانینه پالتویش را در آورد و مرتب روي مبل گذاشت و گفت:
- بی خیال!
- ترسیدي جوجو؟!
مهرانا با دلخوري گفت:
- نه پس! چرا این طوري سرم داد زدي؟ به جاي اینکه من ازت طلبکار باشم، تو توپت پره؟
- آخه تو بیست دقیقه دیر کردي؟
romangram.com | @romangram_com