#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_57

مهرانا لقمه اي براي خودش گرفت و غر زد:

- ماشاا... از قحطی اومده بودي صالح جان!

صالح با خنده به ظرف نسبتا خالی نگاه کرد و گفت:

- آخ بخشید! من سر و جانم فداي غذاست.

هر دو سکوت کردند؛ عاقبت صالح گفت:

- توي نگاهم دیگه چی هست؟

مهرانا لبخندي زد و گفت:

- یه چیزایی که هنوز بهم نگفتی! عشق نیست اما مربوط به منه! دیگه شیطونی هست و یه فلش که ختم می شه به اتاق خواب. اي بی تربیت

دیگه بقیش رو نشون نده!

صالح غش غش خندید:

- دختر تو فالگیري!

مهرانا با شوق نگاهش کرد و همان طور که توي دلش هزار بار به خاطر خنده هایش قربان صدقه اش می رفت، گفت:

- نه فالگیر نیستم، اما چشاي تو هر چی توي دلشه بیرون می ریزه! براي همین هیچ وقت به من دروغ نگو، زود معلوم می شه!


romangram.com | @romangram_com