#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_50

- بذار یه خرده بگذره میام واست غذا می پزم انگشتاتم می خوري!

- اوهوك! جوجو خوشگله آشپزي هم می کنی؟

- بله، پس چی؟

- جوجو؟

مهرانا خندید و از لحن صدا کردنش ذوق مرگ شد.

- جانم!
صالح پوزخندي زد و گفت:

- بار آخرت باشه در مورد دوست دختراي من حرف می زنی؟ اوکی؟

مهرانا اخم کرد و بی رغبت گفت:

- ایش!

صالح خندید و گفت:

- نمی دونستم بچه داري این قدر کیف می ده!

مهرانا پوف بلندي کشید و بشقاب غذا را پس زد. صالح گفت:

- حرفاي من به مذاقت خوش نمیاد، چرا از غذام ایراد می گیري؟

romangram.com | @romangram_com