#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_49

- من جوجوي تو هستم! تا حالا کی غیر از من تونسته جوجوي تو بشه؟ بیاد پیشت بدون این که تو حتی بهش دست بزنی! خب اقرار کن

دیگه من تنها جوجوي تو هستم!

صالح خندید؛ خنده اي نرم و خاص! توي نگاهش محبت می جوشید و این را مهرانا هم حس می کرد که هر از گاهی او را تحت تاثیر قرار

می دهد. اینکه توي همین مدت کم صالح حس خاصی به او دارد، اما هر چه بود عشق نبود! صالح دستش را زیر چانه اش زد و گفت:

- این جوري با این موهاي کوتاه خیلی شبیه دمی موري!

- دمی مور؟!

- فیلم روح رو ندیدي؟

مهرانا لقمه ي کوچکی ماکارونی پیچید دور چنگالش و توي دهانش گذاشت و همزمان به معناي نفی سرش را تکان داد.

- واي صالح؟!

صالح با تعجب نگاهش کرد.

- صالح این چیه؟ این که خامه هنوز و دم نکشیده. دستپختت افتضاحه!

- بخور بگو خدایا شکرت!

مهرانا چنگال را به سویش نشانه گرفت و گفت:


romangram.com | @romangram_com