#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_48


مهرانا خندید و با خوشحالی گفت:

- چون هم سن و سال همیم!

- هاه! چه ربطی داره؟ باید بیاي اینجا روابط منو صوفی رو ببینی! همش خنده، همش ...
مهرانا با حرص گفت:

- بسه بسه! اون که محدودیت نداره، چرا من که رفتم زنگ نمی زنی بیاد پیشت؟

- آره بد فکري هم نیست! تو که شرت کم شد زنگ می زنم بیاد!

- صالح!

- اي جان!

- صالح خیلی بدي، چرا این جوري می گی؟ دلت میاد منو اذیت کنی؟

- تو مگه کی هستی؟!

و لقمه اي بزرگ از ماکارونی را توي دهانش گذاشت و با دهان پر پرسید:

- همون! تو مگه کی هستی؟ عشقم؟ زنم؟ دوست دخترم؟ کی هستی تو؟!

مهرانا با تمسخر گفت:


romangram.com | @romangram_com