#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_47
و همزمان رکابی اش را تنش کرد. نفسش داغ بود و قشنگ پشت گردنش را می سوزاند، اما نمی خواست مثل دختران رمان هاي ایرانی هی
سرخ شود و فقط کمی عقب کشید و گفت:
- ببین صالح اگه اون زنه از اینا خورده باشه الهی که کوفتش بشه!
و در یخچال را بست و به صالح که یک سر و گردن از خودش بلندتر بود و صاف نگاهش می کرد، زل زد و گفت:
- حالا اسمش چیه؟
- صوفیه!
- اوهوك! صوفی و صالح چه به هم میاین! اسم مستعارشه نه؟
- من به اسمش کار ندارم، خودش رو عشق است!
- جاي شکرش باقیه که تو کلا نسبت به اسم ملت بی خیالی!
هر دو پشت میز ناهارخوري نشستند. صالح گفت:
- می گم به نظرت ما خیلی ...
- خیلی چی؟
- خیلی زود با هم جور نشدیم؟
romangram.com | @romangram_com