#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_46
- خب جون بکن!
- ا صالح!
- صالح و زهرمار!
- ا صالح!
- دفعه ي آخرت باشه زاغ سیاه منو چوب می زنی ها!
مهرانا اخم هایش را در هم کشید و در حالی که ناخنش را زیر دندان گرفته بود، غرغر می کرد.
صالح بشقابش را روي اپن گذاشت و گفت:
- از توي یخچال یه نوشابه بیار! واست بکشم؟
مهرانا همان طور عبوس و گرفته نگاهش کرد وگفت:
- یه ذره بریز!
صالح خندید اما او متوجه نشد. نظري به داخل یخچال انداخت و زیر لب گفت:
- یخچالتم که پر از خالیه!
یک آن نگاهش به جعبه ي شکلاتی که برایش آورده بود افتاد. نیمی از آن خالی بود. صالح بیخ گوشش گفت:
- هوي! چی رو دید می زنی؟
romangram.com | @romangram_com