#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_5


آهسته تر از قبل گفت:

- من سر اینکه شما منو برسونید با دوستام شرط بستم. تو رو خدا آبروم رو بخرید!

صالح دوباره سر تا پایش را برانداز کرد و بعد از چند ثانیه گفت:

- خیلی خب، بپر بالا!

و بی هیچ حرفی موتورش را روشن کرد.
مهرانا هاج و واج نگاهش کرد. صالح اخم آلود و خشن دستور داد:

- یالا!

مهرانا خودش را جمع و جور کرد و بی آنکه به کسی نگاه کند سوار موتور شد و از آنجا دور شدند.

مهرانا که دفعه ي اولش بود سوار موتور می شد با ترس و خجالت به پلیور مشکی صالح چنگ زد. سرش را پشت کمر صالح پنهان کرد و

تند تند آیت الکرسی خواند.

صالح سرش را کمی به عقب مایل کرد و گفت:

- خونتون کدوم وره؟

- خیابون دوم.


romangram.com | @romangram_com