#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_38


صالح دوباره با بدجنسی گفت:

- آره دیگه وقتی خودت برام مهم نیستی اسمتم زیاد اهمیتی نداره!

مهرانا برخاست و در حالی که به سمت پالتویش می رفت گفت:

- من دیگه برم.

صالح با تمسخر گفت:

- بدي بچه ها همینه دیگه؛ زود ناراحت می شن و قهر می کنن!

مهرانا با اینکه جدا ناراحت شده بود، اما لبخند کمرنگی زد و گفت:

- نه باید زود برم، مامانم یه وقت زنگ می زنه نگرانم می شه!

صالح براي جبران حرف هایش گفت:

- پس قرار بعدیمون شد پنج شنبه؟!

- باشه ساعت هشت اینجام. ببخشید که کمکت نکردم!

- اشکال نداره جوجو. راستی دلم می خواد جوجو صدات کنم!

- باشه.

romangram.com | @romangram_com