#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_33
- جوك سال رو گفتیا!
- خوب دوست شو دیگه!
صالح یک تاي ابرویش را بالا انداخت و با لحن خودخواهانه اي گفت:
- تو می تونی احتیاجات منو برآورده کنی؟
- نه!
- نه؟!
- نه اما قول می دم ... یعنی تو می تونی! با دوست دختراي دیگت بمونی تا اونا ... اما از من توقع نداشته باش!
- نه تو روخدا! منتظر بودم تو بیاي اجازه بگیرم. خوش گذشت! خوش اومدي!
مهرانا سرش را پایین انداخت و با ناراحتی گفت:
- صالح می دونی واسه یه دختر چقد سخته که غرورش رو بشکنه؟! حالا اگه هفت هشت ماه با من دوست بشی چی می شه؟ من فقط سه
روز در هفته میام! میام خونت و می شینم، مثل دو تا دوست! فکر کن من دوست پسرتم، من به همینم قانعم!
صالح با حالت تمسخرآمیزي نگاهش می کرد. مهرانا که سکوتش را دید چشمانش را به او دوخت و معصومانه گفت:
- خواهش می کنم؛ قول می دم دختر خوبی باشم!
صالح خندید:
romangram.com | @romangram_com