#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_26
پوزخند کنج لبش! چقدر اندامش زیبا بود.
مهرانا سلام کرد، اما صالح بی هیچ حرفی در را گشود و به طرف سالن رفت. کمی از اضطرابش کاسته شد. کنار در ورودي سبد حصیري
استوانه اي شکلی که جاي چتر بود، قرار داشت و کمی آن طرف تر درب دستشویی که در راهروي باریکی منتهی به سالن خانه قرار داشت.
مهرانا با ترس از راهرو گذشت و به سالن مستطیلی پیش رویش نگاه کرد؛ چیدمان خانه گرچه چیز خاص و چشمگیري نداشت، اما با سلیقه
و مرتب بود. در انتهاي سالن، صالح رو به روي آشپزخانه مقابل کوهی گردو روي زمین نشسته بود و مشغول شکستن گردو بود.
زیر چشمی نگاهی به مهرانا کرد و گفت:
- نترس جوجو، بیا تو!
مهرانا آهسته گفت:
- من نمی ترسم!
به پشت سرش و اتاق خواب نگاه کرد. توي خانه ي خودشان اتاق خوابش در این سمت سالن بود که علی الظاهر صالح از آن به عنوان اتاق
کار استفاده می کرد. فقط میز کامپیوتر و چند تا اسباب ورزشی در آن دیده می شد؛ البته به علاوه ي حمام که می دانست در این اتاق وجود
دارد. تلویزیون صفحه تخت نقره اي، وسط دیوار سالن قرار داشت و یک دست مبل اسپرت گوجه اي رنگ هم مقابلش چیده شده بود که
بالاي مبل به دیوار عکسی از صالح خودنمایی می کرد. عکس با پس زمینه ي مشکی او را نشان می داد که روي یک صندلی راحتی لم داده و
romangram.com | @romangram_com