#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_24
مهرانا بلافاصله بعد از رسیدن به خانه و خوردن ناهارش به حمام رفت. آمار صالح را داشت که ساعت چهار به خانه آمد.
مادرش حیرت زده به او گفت:
- هر روز عجیب تر می شی ها! از کی عادت کردي ظهر بري حموم؟!
- آخه می خواستم بخوابم، گفتم بعد از حموم خواب می چسبه!
مادر نگاه مهربانی به مهرانا انداخت و گفت:
- دخترم می خوام با من صادق باشی؛ آخه این روزا یه جورایی مشکوك می زنی. نکنه پاي پسري در میونه؟
- نه مامان جان اگه می دونستم یه حموم کردن این همه حرف داره نمی رفتم. دوست پسرم کجا بود؟
- بسیار خب، راستی موهات رو خشک کن!
- چشم؛ راستی اگه موقع رفتن سر کار من خواب بودم شما برین و خداحافظ.
مهرانا داخل اتاقش شد و پوف بلندي کشید. بلافاصله بعد از رفتن مادرش پشت میز آرایش نشست. آه عمیقی کشید، فکر کرد اي کاش
موهایش را کوتاه نمی کرد! تابستان موهایش را مدل سی بل زده بود، آن هم از سر لجبازي با مادرش. اما به قول مامان زري دست
آرایشگر این قدر سنگین بود که موهایش اصلا بلند نشده بود. بلندي چتري هایش تا روي ابروهایش را می پوشاند و حالت دلربایی به او
می داد. خسته از تماشاي خودش، سري به کمد لباس هایش زد و بعد از کلی زیر و رو کردن لباس ها تصمیم گرفت یک یقه اسکی سدري
رنگ تنش کند. با خودش گفت:
romangram.com | @romangram_com