#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_18

- چیزي شده جوجو؟ نکنه گم شدي؟!

مهرانا با حرص گفت:

- نخیر گم نشدم!

و خواست کنار برود که صالح پرسید:

- خونتون مگه خیابون دوم نبود؟

مهرانا حواسش نبود که به سمت خانه شان می رود و هل کرد. صالح اندیشید که او از بس ناراحت بوده مسیر رو اشتباهی می رفته.

مهرانا از قیافه ي تمسخرآمیزش عصبی شد و طعنه زد:

- شما بفرمایین برید و به قرارتون برسید!

- چه گوشاي تیزي دارین؟

- نیازي به گوش تیز کردن نبود، صداتون میومد که می گفتین قرار دارم.

صالح براي اولین بار توي صورتش خندید؛ طوري که مهرانا را غافلگیر کرد و او هم لبخندي به رویش زد، اما زود به خودش مسلط شد و

گفت:

- برو نمی خوام دیر برسی سر قرارات که بعدا کلی بابتش بهم بی محلی کنی!


romangram.com | @romangram_com