#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_14

- همون که حالت اکلیلی داره!

همان طور که به قفسه ها نگاه می کرد کاملا سنگینی نگاه صالح را حس کرد، اما حسابی فیلم بازي کرد که مثلا او را ندیده.

فروشنده شال را برایش آورد؛ بازش کرد و کمی زیر و رویش کرد و بعد نگاهی دوباره به قفسه ها انداخت و گفت:

- اون قرمزه رو هم برام میارین؟

صالح طاقت نیاورد و خودش را مقابل او رساند و به فروشنده اش دستور داد:

- برو اون طرف!

مهرانا مثلا جا خورد، اما اخم هایش را در هم کشید و شال دوم را با دقت بررسی کرد و بی آنکه به صالح نگاه کند پرسید:

- قیمتش؟!

- کدوم یکی؟

- هر دو!

- بنفشه نه تومن، این یکی هم دوازده و نیم.

از توي کیفش پول در آورد. صالح آهسته زمزمه کرد:

- آرایش می کنی دیگه این قدر کوچولو به نظر نمی رسی کوچولو!


romangram.com | @romangram_com