#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_136
- آره بریم؛ منو بذار خونه و خودت برو در مغازه ت دوزار کاسبی کن!
صالح نیشگونی از گونه اش گرفت:
- منو مسخره می کنی!
- نه بابا! مزاحمت نمی شم!
- نه دیگه، اون همه تو غذا درست کردي واسمون، یه شبم من ببرمت رستوران بهت غذا بدم.
مهرانا گفت:
- خب بریم خونه برات ماکارونی درست کنم!
- نه، بریم بیرون!
ي بی رمق صالح، مهرانا را به اشتباه انداخت. فکر کرد تعارف زده، براي همین دوباره گفت: « نه »
- بریم خونه دیگه، می دونم حال نداري!
صالح پوف بلندي کرد و گفت:
- ببین جوجو من امشب یه حال خرابی دارم. بریم خونه ماکارونی که هیچ، آشپزخونه رو تعطیل می کنم و می برمت یه جایی که بشه درسته
قورتت داد. از من گفتن بود!
romangram.com | @romangram_com