#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_134

مهرانا خندید. بهنام سریع گفت:

- چی می گی تو؟ بگو ما هم می شنویم!

- داشتم سفارشم رو به مهرانا می گفتم!

و همان طور که با چشمانش مهرانا را قورت می داد، گفت:

- تو چی هوس کردي؟

مهرانا دیگر داشت کم می آورد و براي اینکه مسخره ي دست صالح نشود گفت:

- عوضی همین جوري مخ این زناي بیچاره رو می زنی؟

صالح اخم کرد. مهرانا سریع گفت:

- باشه باشه، شرطات یادمه!

اخم صالح غلیظ تر شد. مهرانا معصومانه گفت:

- به خدا خیلی مهربون شدي، نزدیکه باورم بشه! دلم واسه ي خودم می سوزه خب!

صالح خندید؛ خنده اي از سر درد و استیصال. طفلک راست می گفت همیشه با او خیلی بد برخورد می کرد.

بهنام در مورد کارش حرف می زد و لیلا و مهرانا در مورد رنگ سال تبادل نظر می کردند. همان موقع که صالح اصلا حواسش به حرف هاي


romangram.com | @romangram_com