#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_129

اما امروز وقتی بهنام و دوست دختر تعریفی اش آمدند، حظی ناگفتنی وجودش را پر کرد. چرا که لیلا اصلا آش دهان سوزي نبود. دختري

لوند با هیکلی درشت و بدقواره که فقط خیلی خوش سر و زبان بود. می دانست پسر دایی حسود و فضولش با دیدن مهرانا قید لیلا را می

زند و همین باعث مسرتش بود و بیشتر به مهرانا می بالید؛ به این که این قدر خوب و پاك و ساده هست. با دیدن لیلا که معلوم بود از آن

هفت خط هاست، بیشتر به مهرانا علاقمند شد. بالاخره مهرانا آمد و

صالح بی اختیار گفت:

- جوجوي منم اومد!

بهنام سرش را به گردش در آورد و از دیدن دختري که نزدیک می شد حسابی جا خورد. گرچه صالح هم پسر جذابی بود، اما دوست

دخترش خیلی خوشگل بود و با این حال هر دو برازنده ي هم بودند.

مهرانا از دیدن پسر و دختري که توي ماشین صالح نشسته بودند کمی متعجب شد و وقتی نزدیک شد تازه مقصود صالح را دریافت و توي

دلش به خودش و خوش خیالی هایش لعنت گفت. چرا که صالح در فرصتی که بدست آورد بلافاصله پس از احوالپرسی تند تند نجواکرد:

- ببین منو تو حسابی عاشق همیم؛ سوتی ندي ها!

تو خیلی » مهرانا حس کرد دلش می خواهد گریه کند. پس آمده بود نقش عروسک صالح را بازي کند! پس این قرار و آن جمله ي خوشایند

فقط براي پیشبرد هدفش بود. دلش گرفت، اما از آنجا که صالح رفتار محترمانه اي در پیش گرفته بود، کوتاه آمد؛ درست «! وقته برام مهمی


romangram.com | @romangram_com