#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_126
روزبه گفت:
- منم که فعلا قصد ازدواج ندارم!
فریده گفت:
- این خیلی خوبه؛ تو بپسند من خودم یه کاري می کنم نسرین هوامون رو داشته باشه. تا مهرانا بره دانشگاه و درسش رو شروع کنه، تو هم
خودت رو بستی و هر دو تاتون آماده ي ازدواجید. تا اون موقع هم فرصت بیشتري هست با مهرانا بگردي و بدون این که اون چیزي بفهمه،
محکش بزنی! ها؟
روزبه با سکوتش کاملا رضایتش را اعلام کرد. خیلی از مهرانا خوشش آمده بود؛ او همه ي خصوصیات همسر دلخواهش را داشت.
چشمانش ... چشمانش خیلی زیبا بود!
***
نسرین همراه مامان زري توي آشپزخانه بودند و مهرانا توي اتاق خواب قدیمی مادرش رمانی را که آمدنی خریده بودند، می خواند.
موبایلش که زنگ خورد، با دیدن شماره ي صالح تعجب کرد؛ و با خوشحالی جواب داد:
- امشب هی سرافرازمون می کنید؟
صالح خندید و گفت:
- کجایی؟ رستورانی؟
romangram.com | @romangram_com