#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_123


نسرین پوفی کرد و گفت:

- نمیان؟

- وا، چرا؟

- می گن حوصله نداریم. خب حالا چکار کنیم؟

- خب ما هم نریم و بمونیم همین جا!

نسرین جدا تعجب کرد:

- نه مثل اینکه خیلی خوشحالی! از صبح به جونم غر زدي بریم بیرون و حالا این جوري می گی؟! مشکوکی مهرانا!

- خب دوست داري بریم.

نسرین با مهربانی گفت:

- بریم یه دوري بزنیم. بریم کافی شاپ و از اون طرفم یه سر بریم تا خونه ي خانم اطیابی اینا و بعد از شام برمی گردیم اینجا!

مهرانا با خوشحالی گفت:

- باشه بریم!

و بعد از روي داشبورت دستمال کاغذي رو برداشت و همان طور که لب هایش را پاك می کرد، در دل گفت:

romangram.com | @romangram_com