#نه_من_عاشق_نیستم_پارت_12


از اتاق خارج شد و بی مقدمه به مادرش گفت:

- مامان من می خوام یه شال بخرم.

- شال؟!

- آره خودم پول دارم؛ می شه بعد از ظهر یه سر برم کوکا و یه شال بخرم؟!

- بذار فردا که منم باشم.

- مامان جان خودم می خوام برم! نترس زود می رم و زودم برمی گردم.

مادر کمی فکر کرد و گفت:

- به شرط اینکه بعد از خریدن شال بري خونه ي مامان زري.

- باشه. اصلا وسایلم رو هم می برم که فردا از همون جا مدرسه برم.

- حالا چطور هوس شال خریدن زد به سرت؟

- یادم اومد تولد فاطمه است.

- خیلی خب؛ پس یه چیز درست و حسابی بخر.

- چشم.

romangram.com | @romangram_com